play_arrow

پادکست های موج فرهنگ

دانلود پادکست موج فرهنگ قسمت 9 “کلیک کنید”

علی علیزاده ژانویه 22, 2018 1019


زمینه
share close

باسلام خدمت همه شنوندگان محترم این اثر – تیم صداهای همراه با ارائه این اثر (موج فرهنگ) اثر بخش ترین اتفاق هر زندگی را بوجود آوردند، مطمینم بعد از شنیدن هر قسمت از این پادکست سعی میکنیم بهتر و با کیفیت تر زندگی کنیم

موج فرهنگ قسمت 9 – داستان سیمرغ

استودیو صداهای همراه

اثری از عطار نیشابوری

گوینده: علیرضا شعبانعلی

صدابردار: علی علیزاده

تنطیم و میکس از اســـــتودیو صــــداهای هـــــمراه

توضحات از این فعالیت :

موج فرهنگ فقط فقط برای ایجاد تحول در زندگیتون و بهتر شدن کیفیت زندگی ساخته شده، خوش بین بودن شما شنوندگان محترم میتونه کمک کنه راه های جدیدی که بهتون پیشنهاد میشه رو تو زندگیتون عملی کنید.

/ موج فرهنگ – استودیو صداهای همراه تقدیم میکند.

لینک دانلود

سي مرغ چيست؟

سيمُرغ نام آورترين چهره اسطوره اي-افسانه اي ايراني است.

او نقش مهمي در داستان هاي شاهنامه دارد.

کنامش کوه اسطوره اي قاف است.

دانا و خردمند است و به رازهاي نهان آگاهي دارد.

زال را مي پرورد و همواره او را زير بال خويش پشتيباني مي کند.

به رستم در نبرد با اسفنديار رويين تن ياري مي رساند و.

جز در شاهنامه ديگر چامه سرايان پارسيگوي نيز سيمرغ را چهره داستان خود قرار داده اند.

از آن دسته است منطق الطير عطار نيشابوري.

درايران باستان:سابقه ي حضور اين مرغ اساطيري در فرهنگ ايراني به پيش از اسلام مي رسد.

آن چه از اوستا و آثار پهلوي بر مي آيد ، مي توان دريافت که سيمرغ ، مرغي است فراخ بال که بر درختي درمان بخش به نام ويسپوبيش يا هرويسپ تخمک که در بردارنده ي تخمه ي همه ي گياهان است ،آشيان دارد.

در اوستا اشاره شده که اين درخت در در درياي وروکاشا يا فراخکرت قرار دارد.

کلمه ي سيمرغ در اوستا به صورت مرغوسئن آمده که جزء نخستين آن به معناي مرغ است و جزء دوم آن با اندکي دگرگوني در پهلوي به صورت سين و در فارسي دري سي خوانده شده است و به هيچ وجه نماينده ي عدد 30 نيست ؛ بلکه معناي آن همان کلمه ي شاهين مي شود.

شايد مقصود از اين کلمه (سي) بيان صفت روحانيت آن مرغ بوده است.(1)

در شاهنامه فردوسي و منظومه هاي حماسي:سيمرغ بعد از اسلام هم در حماسه هاي پهلواني هم در آثار عرفاني حضور مي يابد.

سيمرغ در شاهنامه ي فردوسي دو چهره ي متفاوت يزداني (در داستان زال) و اهريمني (در هفت خوان اسفنديار ) دارد.

زيرا همه ي موجودات ماوراء طبيعت نزد ثنويان (دوگانه پرستان ) دو قلوي متضاد هستند.

سيمرغ اهريمني بيشتر يک مرغ اژدها ست ، فاقد استعداد هاي قدسي سيمرغ يزداني است و به دست اسفنديار در خوان پنجمش کشته مي شود.

ورود سيمرغ يزداني به شاهنامه با تولد زال آغاز مي شود.

سام پدر زال فزمان مي دهد فرزندش را که با موهاي سفيد به دنيا آمده در صحرا رها کنند تا از بين برود.

سيمرغ به سبب مهري که خدا در دلش مي افکند ، زال را به آشيانه مي برد و مي پرورد.

سرانجام وقتي سام به دنبال خوابي که ديده است به پاي البرز کوه (جايگاه سيمرغ)(2) به سراغ زال مي آيد ،سيمرغ بعد از وداع با زال پري از خود را به او مي دهد تا به هنگام سختي از آن استفاده کند.

سيمرغ دو جا در شاهنامه کمک هاي مهمي به زال مي کند.

يکي به هنگام به دنيا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سيمرغ با چاره جويي به موقع اين مشکل را بر طرف مي کند.

ديگري به هنگام جنگ رستم و اسفنديار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفنديار با روشي که سيمرغ به وي مي آموزد موفق مي شود اسفنديار را در نبرد مغلوب کند.

سيمرغ هم چنين زخم هاي بدن رستم را هم مداوا مي کند.

اگرچه در شاهنامه سيمرغ به منزله ي موجودي مادي تصوير مي شود ،اما صفات و خصوصيات کاملا ً فوق طبيعي دارد.

ارتباط او با اين جهان تنها از طريق زال است.

به يکي از امشاسپندان يا ايزدان يا فرشتگان مي ماند که ارتباط گهگاهشان با اين جهان ، دليل تعلق آن ها با جهان مادي نيست.

سيمرغ در ديگر متون اساطيري فارسي هم چون گرشاسب نامه ي اسدي توسي چهره اي روحاني و مابعدالطبيعي ندارد.

اصولا ً جز در قسمت اساطيري شاهنامه ،بعد از اسلام ما متن اساطيري به معناي حقيقي کلمه نداريم ، به همين سبب است که سيمرغ تنها با شخصيت و ظرفيت بالقوه تاويل پذيره اي اسطوره ايش که در شاهنامه ظاهر مي شود ، به آثار منظوم و منثور عرفاني فارسي راه مي يابد و از طريق شخصيت رمزي خود در عناصر فرهنگ اسلامي جذب مي گردد.

البته معلوم نيست که دقيقا ً از چه زماني و به دست چه کسي سيمرغ صبغه ي عرفاني گرفته است.

پس از شاهنامه ي فردوسي کتب ديگري نيز در ادبيات فارسي هست که در آن ها ذکري از سيمرغ و خصوصياتش آمده است.

از جمله ي آن ها کتب و رسالات زير را مي توان بر شمرد:رسالة الطير ابن سينا ، ترجمه ي رسالة الطير ابن سينا توسط شهاب الدين سهروردي ، رسالة الطير احمد غزالي ، روضة الفريقين ابوالرجاء چاچي ، نزهت نامه ي علايي(نخستين دايرة المعارف به زبان فارسي ) ،بحر الفوايد (متني قديمي از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نيمه ي دوم قرن ششم در سرزمين شام تاليف شده است) و از همه مهم تر منطق الطير عطار.

در منطق الطير:منطق الطير عطار داستان سفر گروهي از مرغان به راهنمايي هد هد به کوه قاف براي رسيدن به آستان سيمرغ است.

هر مرغ به عنوان نماد دسته ي خاصي از انسان ها تصوير مي شود.

سختي هاي راه باعث مي شود مرغان يکي يکي از ادامه ي راه منصرف شوند .

در پايان ، سي مرغ به کوه قاف مي رسند و در حالتي شهودي در مي يابند که سيمرغ در حقيقت خودشان هستند.

اکثر محققان ادبيات ، از جمله دکتر شفيعي کدکني معتقدند که در اين داستان ، سيمرغ رمزي از وجود حق تعالي است.

سيمرغ رمز آن مفهومي است که نام دارد و نشان ندارد.

ادرک انسان نسبت به او ادراکي است بي چگونه .

سيمرغ در ادبيات ما گاهي رمزي از وجود آفتاب که همان ذات حق است ، نيز مي شود.

ناپيدايي و بي همتا بودن سيمرغ ، دستاويزي است که او را مثالي براي ذات خداوند قرار مي دهد.

محقق ديگر ادبيات ، دکتر پورنامداريان معتقد است که در اين داستان ، سيمرغ در حقيقت رمز جبرئيل است.

چرا که تقريبا ً تمام صفات سيمرغ در وجود جبرئيل جمع است.

صورت ظاهري آن ها ( بزرگ پيکري ، شکوه و جمال ، پر و بال ) به هم شباهت دارد.

بنا بر آيه ي يک سوره فاطر فرشته ها بال دارند.

در داستان زال و سيمرغ ، سيمرغ واسطه ي نيروي غيبي است و زال هم سيمايي پيامبر گونه دارد.

اين ارتباط بي شباهت به ارتباط جبرئيل (فرشته ي وحي) و پيامبران نيست.

شبيه داستان پرورش کودک بي پناه توسط سيمرغ در مورد جبرئيل در فرهنگ اسلامي وجود دارد.

جبرئيل نگهدارنده ي کودکان بني اسرائيل است که مادرانشان آن ها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند.

مشابه عمل التيام بخشي زخم هاي رستم توسط سيمرغ را ، در فرهنگ اسلامي در واقعه ي شکافتن سينه ي رسول خدا در ارتباط با واقعه ي معراج مي بينيم.

هم چنان که سيمرغ بر درخت هروسيپ تخمک آشيان دارد ، جبرئيل نيز ساکن درخت سدرة المنتهي است.

سيمرغ گاهي با مرغان اساطيري ديگر مثل عنقا خلط مي شود.

عنقا از ريشه عنق و به معناي دارنده ي گردن دراز است.

وجه مشترک سيمرغ و عنقا مرغ بودن و افسانه اي بودن است.

در واقع عنقا يک اسطوره ي جاهلي عرب است و سيمرغ يک اسطوره ي ايراني.

شباهت هاي ذکر شده باعث شده که در ذهن شاعران و نويسندگان اين دو مرغ اسطوره اي گاهي به هم مشتبه شوند ، حال آن که درحقيقت دو خاستگاه متفاوت دارند.

(ارض ملکوت، هانري کربن ، ص 54-55)

منابع

1- منطق الطير، عطار نيشابوري، تصحيح محمد رضا شفيعي کدکني، انتشارات سخن،1383 2-ديدار با سيمرغ ،تقي پورنامداريان ، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي ،1374 3- سي مرغ و سيمرغ ،علينقي منزوي ، انتشارات راه مانا ،1379 4-سيمرغ در قلمرو فرهنگ ايران ،علي سلطاني گرد فرامرزي ،انتشارات مبتکران ،1372 5- نقد تطبيقي اديان و اساطيردر شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي و منطق الطير عطار ،حميرا زمردي ، انتشارات زوار ،1382 سيمرغ ساساني آن زن در وسط تصوير زهره است که نماد پيدايش و طرب و رقص و شعر از سيمرغ است.

اين نماي زا يش رام ، دختر سيمرغ، از سيمرغ است.

چون رام خداي باده و موسيقي وبينش است به معناي آن است که شعر و موسيقي و رقص و بينش مستقيماً زاده از سيمرغ است.

پيشينه نقش سيمرغ بر بشقاب نقره اي، عصر ساسانيان سيمرغ پس از اسلام هم در حماسه هاي پهلواني هم در آثار عرفاني حضور مي يابد.

سيمرغ در شاهنامه فردوسي دو چهره متفاوت يزداني (در داستان زال) و اهريمني (در هفت خوان اسفنديار) دارد.

زيرا همه موجودات ماوراء طبيعت نزد ثنويان (دوگانه پرستان) دو قلوي متضاد هستند.

سيمرغ اهريمني بيشتر يک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهاي قدسي سيمرغ يزداني است و به دست اسفنديار در خوان پنجمش کشته مي شود.

ورود سيمرغ يزداني به شاهنامه با تولد «زال» آغاز مي شود.

«سام» پدر زال فزمان مي دهد فرزندش را که با موهاي سپيد به دنيا آمده در صحرا رها کنند تا از بين برود.

سيمرغ به سبب مهري که خدا در دلش مي افکند، زال را به آشيانه مي برد و مي پرورد.

سرانجام وقتي سام به دنبال خوابي که ديده است به پاي البرز کوه (جايگاه سيمرغ) ( ) به سراغ زال مي آيد، سيمرغ بعد از وداع با زال پري از خود را به او مي دهد تا به هنگام سختي از آن استفاده کند.

سيمرغ دو جا در شاهنامه کمک هاي مهمي به زال مي کند.

يکي به هنگام به دنيا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سيمرغ با چاره جويي به هنگام، اين مشکل را بر طرف مي کند.

ديگري به هنگام جنگ رستم و اسفنديار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفنديار با روشي که سيمرغ به وي مي آموزد موفق مي شود اسفنديار را در نبرد مغلوب کند.

سيمرغ هم چنين زخم هاي بدن رستم را درمان مي کند.

اگرچه در شاهنامه سيمرغ به منزله موجودي مادي تصوير مي شود، اما صفات و خصوصيت هاي کاملاً فرا طبيعي دارد.

ارتباط او با اين جهان تنها از طريق زال است.

به يکي از امشاسپندان يا ايزدان يا فرشتگان مي ماند که ارتباط گهگاهشان با اين جهان، دليل تعلق آنها با جهان مادي نيست.

سيمرغ در ديگر متون اساطيري فارسي هم چون «گرشاسب نامه» اسدي توسي، چهره اي روحاني و فرا طبيعي ندارد.

اصولاً جز در بخش اساطيري شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطيري به معناي حقيقي کلمه نداريم، به همين سبب است که سيمرغ تنها با شخصيت و ظرفيت بالقوه تاويل پذيري اسطوره ايش که در شاهنامه ظاهر مي شود، به آثار منظوم و منثور عرفاني فارسي راه مي يابد و از طريق شخصيت رمزي خود در عنصرهاي فرهنگ اسلامي جذب مي گردد.

اما روشن نيست که دقيقاً از چه زماني و به دست چه کسي سيمرغ صيغه عرفاني گرفته است.

داستان سام و سيمرغ سام نريمان، امير زابل و سر آمد پهلوانان ايران، فرزندي نداشت واز اين رو خاطرش اندوهگين بود.

سرانجام زن زيبا رويي از او بارور شد و کودکي نيک چهره زاد.

اما کودک هر چند سرخ روي و سياه چشم و خوش سيما بود موي سر و رويش همه چون برف سپيد بود.

مادرش اندوهناک شد.

کسي را ياراي آن نبود که به سام نريمان پيام برساند و بگويد ترا پسري آمده است که موي سرش چون پيران سپيد است.

دايه ي کودک که زني دلير بود سرانجام بيم را به يک سو گذاشت و نزد سام آمد و گفت : « اي خداوند ! مژده باد که ترا فرزندي آمده نيک چهره و تندرست که چون آفتاب مي درخشد.

تنها موي سر و رويش سفيد است.

نصيب تو از يزدان چنين بود.

شادي بايد کرد و غم نبايد خورد.

سام چون سخن دايه را شنيد از تخت به زير آمد و به سرا پرده ي کودک رفت.

کودکي ديد سرخ روي و تابان که موي پيران داشت.

آزرده شد و روي به آسمان کرد و گفت : « اي دادار پاک ! چه گناه کردم که مرا فرزند سپيد موي دادي ؟ اکنون اگر بزرگان بپرسند اين کودک با چشمان سياه و موهاي سپيد چيست من چه بگويم و از شرم چگونه سر برآورم ؟ پهلوانان و نامداران بر سام نريمان خنده خواهند زد که پس از چندين گاه فرزندي سپيد موي آورد.

با چنين فرزندي من چگونه در زاد بوم خويش بسر برم ؟ » اين بگفت و روي بتافت و پر خشم بيرون رفت.

سيمرغ اندکي بعد فرمان داد تا کودک را از مادر باز گرفتند و بدامن البرز کوه بردند و در آن جا رها کردند.

کودک خردسال دور از مهر مادر، بي پناه و بي ياور، بر خاک افتاده بود و خورش و پوشش نداشت.

ناله بر آورد و گريه آغاز کرد.

سيمرغ بر فراز البرز کوه لانه داشت.

چون براي يافتن طعمه به پرواز آمد خروش کودک گريان بگوش وي رسيد.

فرود آمد و ديد کودکي خردسال بر خاک افتاده انگشت مي مکد و مي گريد.

خواست وي را شکار کند اما مهر کودک در دلش افتاد.

چنگ زد و او را برداشت تا نزد بچگان خود بپرورد.

سال ها بر اين بر آمد.

کودک باليد و جواني برومند و دلاور شد.

کاروانيان که از کوه مي گذشتند گاه گاه جواني پيلتن و سپيد موي مي ديدند که چابک از کوه و کمر مي گذرد.

آوازه ي او دهان به دهان رفت و در جهان پراکنده شد تا آن که خبر به سام نريمان رسيد.

خواب ديدن سام شبي سام در شبستان خفته بود.

به خواب ديد که دلاوري از هندوان، سوار بر اسبي تازي پيش تاخت و او را مژده داد که فرزند وي زنده است.

سام از خواب برجست و دانايان و موبدان را گرد کرد و آنان را از خواب دوشين آگاه ساخت و گفت : « راي شما چيست ؟ آيا مي توان باور داشت که کودکي بي پناه از سرماي زمستان و آفتاب تابستان رسته و تا کنون زنده مانده باشد ؟» موبدان به خود دل دادند و زبان به سرزنش گشودند که : « اي نامدار! تو ناسپاسي کردي و هديه يزدان را خار داشتي.

به دد و دام بيشه و پرنده ي هوا و ماهي دريا بنگر که چگونه بر فرزند خويش مهربانند.

چرا موي سپيد را بر او عيب گرفتي و از تن پاک و روان ايزديش ياد نکردي ؟ اکنون پيداست که يزدان نگاهدار فرزند توست.

آن که را يزدان نگاهدار است تباهي ازو دور باشد.

بايد راه پوزش پيشگيري و در جستن فرزند بکوشي.

شب ديگر سام در خواب ديد که از کوهساران هند جواني با درفش و سپاه پديدار شد و در کنارش دو موبد دانا روان بودند.

يکي از آن دو پيش آمد و زبان به پرخاش گشود که : « اي مرد بي باک نامهربان !، شرم از خدا نداشتي که فرزندي را که به آرزو از خدا مي خواستي به دامن کوه افکندي ؟ تو موي سپيد را بر او خرده گرفتي، اما ببين که موي خود چون شير سپيد گرديده.

خود را چگونه پدري مي خواني که مرغي بايد نگهدار فرزند تو باشد ؟.

سام از خواب جست و بي درنگ ساز سفر کرد و تازان بسوي البرز کوه آمد.

نگاه کرد کوهي بلند ديد که سر به آسمان ميساييد.

بر فراز کوه آشيان سيمرغ چون کاخي بلند افراشته بود و جواني برومند و چالاک بر گرد آشيان مي گشت.

سام دانست که فرزند اوست.

خواست تا به وي برسد، اما هر چه جست راهي نيافت.

آشيان سيمرغ گويي با ستارگان همنشين بود.

سر بر خاک گذاشت و دادار پاک نيايش کرد و از کرده پوزش خواست و گفت« اي خداي دادگر! اکنون راهي پيش پايم بگذار تا به فرزند خود باز رسم.

باز آمدن دستان پوزش سام به درگاه جهان آفرين پذيرفته شد.

سيمرغ نظر کرد و سام را در کوه ديد.

دانست پدر جوياي فرزند است.

نزد جوان آمد و گفت : « اي دلاور! من ترا تا امروز چون دايه پروردم وسخن گفتن و هنرمندي آموختم.

اکنون هنگام آنست که به زاد و بوم خود باز گردي.

پدر در جستجوي تو است.

نام ترا «دستان» گذاشتم و از اين پس ترا بدين نام خواهند خواند .

چشمان دستان پر آب شد که : « مگر از من سير شده اي که مرا نزد پدر مي فرستي ؟ من به آشيان مرغان و قله ي کوهستان خو کرده ام و در سايه ي بال تو آسوده ام و پس از يزدان سپاس دار توام.

چرا مي خواهي که باز گردم ؟.

سيمرغ گفت : « من از تو مهر نبريده ام و هميشه ترا دايه اي مهربان خواهم بود.

ليکن تو بايد به زابلستان بازگردي و دليري و جنگ آزمايي کني.

آشيان مرغان از اين پس ترا به کار نمي آيد.

اما يادگاري نيز از من ببر : پري از بال خود را به تو مي سپارم.

هرگاه به دشواري افتادي و ياري خواستي پر را در آتش بيفکن و من بي درنگ به ياري تو خواهم شتافت.

آن گاه سيمرغ، دستان را از فراز کوه برداشت و در کنار پدر به زمين گذاشت.

سام از ديدن جواني چنان برومند و گردن فراز، آب در ديده آورد و فرزند را برگرفت و سيمرغ را سپاس گفت و از پسر پوزش خواست.

سپاه گرداگرد دستان برآمدند، تن پيل وار و بازوي توانا و قامت سرو بالاي وي را آفرين گفتند و شادماني کردند.

آن گاه سام و دستان و ديگر دليران و سپاهيان به خرمي راه زابلستان پيش گرفتند.

از آن روز دستان را چون روي و موي سپيد داشت «زال زر» نيز خواندند.

© کپي رايت توسط

:مقاله نت.

بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

1- سين در هفت سين نوروز هم ، بار معنايي مشابه دارد و مي توان از آن تعبير به مقدس کرد.

2- مفسران در تفسير آيه ق والقرآن المجيد منظور از ق را کوه قاف نيز شمرده اندو در وصف آن نوشته اند که اين کوه گرداگرد عالم را فرا گرفته است.

عالم را در ميان گرفتن ، صفت کوه هَرَه بِرِزئيتي اوستايي ، هربرز پهلوي و البرز فارسي دري است.

ياقوت حموي جغرافي دان معروف هم به صراحت نوشته است که کوه قاف را سابقا ً البرز مي خوانده اند.

7852cf55-a29b-43eb-a019-3bf0f3e851f2

لینک قسمت9:

برجسب ها : , , , , .

Rate it
آواتار
نویسنده

علی علیزاده

علی علیزاده هستم، مدرس خودشناسی گوینده بازیگر آهنگساز صدابردار/تنظیم کننده

list بایگانی

ارسال نظر (0)

نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای مورد نیاز علامت گذاری شده اند *